سلام.....
سلام دوستای گلم.خوبین؟شما خیلی بامعرفت تره منید.شما ب وب من سرمیزنید ولی من بخاطر درسا نمیرسم اپ کنم.شرمنده ی همتونم دوستای گلمممممممممممممممممممممممممممممممممم.قول میدم زودتربیام
سلام دوستای گلم.خوبین؟شما خیلی بامعرفت تره منید.شما ب وب من سرمیزنید ولی من بخاطر درسا نمیرسم اپ کنم.شرمنده ی همتونم دوستای گلمممممممممممممممممممممممممممممممممم.قول میدم زودتربیام
اس اسیای عززززززززززززیزززززززززززز سلام.تبریک عرض میکنم.از همه لحاظ ما برنده شدیم گلای من.چرا؟؟؟؟
اول اینکه ما مردانه بازی کردیم.ماقصدو نیتمون زمین زدن این بندگان خدا نبود.وگرنه سوسکشون میکردیم.
دوم اینکه ماغیرتمندانه بازی کردیم و فرصت چشیدن پیروزی رو ب این بیچارگان دادیم.
سوم اینکه مابااین فرصت دادن و مهلت دادن نشون دادیم ب این بازی های بی ارزش و پیش پاافتاده دل نمیبندیم وفقط دربازی های جهانی عرق میریزیم و تلاش میکنیم.
چهارم و از همه مهمتر اینکه گل اول رو مازدیم...نشون دادیم ک میتونیم اما نمیخوایم ریا بشه.....یاحق
روزی روزگاری دخترپادشاه درجنگل گم میشود..خانه ای پیدامیکند و وارد ان میشود...پسرک فقیری دران خانه زندگی میکرد.دخترک تصمیم گرفت شب انجابماند وفرداصبح پسرک اورا ب شهر ونزد پدر پادشاهش ببرد.دخترپادشاه چهره ای نافذ و زیباداشت.لباس های زیبا واندامی بسیار دلفریب داشت.پسرک هرگاه در وسوسه ی شیطان قرار میگرفت باکبریتی دست خود رامیسوزاند تا کمی عذاب اتش جهنم را بر نفس خود نشان دهد.صبح وقتی دخترک را نزد پادشاه میبرد پادشاه از جوان میپرسد چگونه درمقابل دختر زیبای من دوام اوردی؟پسرک جریان را برای او تعریف میکند.اشک درچشمان پادشاه حلقه میزند و برمعصومیت ان جوان حسرت میخورد و ب او احسنت میگوید.درمقابل او زانو میزند و دست های اورامیگیرد و میگوید اهل کجایی؟؟اهل کجایی ک شیرمادرت حلالت باد جوان.
جوان پاسخ میدهد:کاشووووووووووووووووووووووووووووووو.پادشاه باذوق میگه:والااااااااا؟؟؟؟؟؟؟ننههههههههههه.ایولللللللللللللللللللل.از فی چ خبر؟غلام جوجه...پارک بالا؟؟؟
هیچی دگه خلاصه پادشاه دودستی دخترشو میده ب جوان کاشانیه ما و باهم خوشبخت میشن....پایان
مجری: تو خجالت نمیکشی معدلت 15 شده؟
پسرعمه: نه!
مجری: میدونی بچه ی آقای اکبری بیست شده؟
پسرعمه: میدونی آقای اکبری واس بچه ش پلی استیشن خریده؟
مجری: چه ربطی داره!؟
پسرعمه: هروقت شما عین آقای اکبری شدی منم عین بچه ش میشم!
مجری: خب من اونقدر پول ندارم!
پسرعمه: منم اونقدر مخ ندارم!
مجری: ینی من اگه واس تو پلی استیشن بخرم درس میخونی!؟
پسرعمه: آدم وقتی پلی استیشن داره مگه خله بشینه درس بخونه!؟
مجری: بچه ی آقای اکبری که هم پلی استیشن داره هم درس میخونه!
پسرعمه: آها...حالا فهمیدی این بچه خله!؟ پس انقدر سرکوفتشو به من نزن!
امروز صبح دختره زنگ زده برای خرید بلیط کنسرت،
گفت:چنده؟
گفتیم: 40 تومنی، 60 تومنی، 70 تومنی و...
گفت: اینا چه فرقی میکنن؟ گفتیم: بستگی داره که شما کجا بشینین!
گفت: ما ستارخان میشینیم...
قیمه چیست ؟؟؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
یعنی تو نمی دونی ؟
همونیه که یه هفتس داری روز و شب میل می کنی
آرررررررررررررره
خبرنگار: گوسفندات چی میخورن؟
چوپان : سفیدا یا سیاها؟
خبرنگار: سیاها
چوپان: علف
خبرنگار: سفیدا چی؟
چوپان: اونا هم علف میخورن
خبرنگار: شبا کجا نگه میداریشون؟
چوپان: سیاها یا سفیدا؟
خبرنگار: سیاها
چوپان: تو یه خونه ی بزرگ
خبرنگار: سفیدا رو چی؟
چوپان: اونا رو هم تو همون خونه بزرگه!
خبرنگار: با چی اونا رو تمیز می کنی؟
چوپان: سیاها یا سفیدا
خبرنگار: سیاها
چوپان: با آب تمیزشون می کنم
خبرنگار: سفیدا رو با چی؟
چوپان: اونا رو هم با آب تمیزمیکنم
خبرنگار عصبانی میشه و میگه: چرا هی الکی میگی سفیدا یا سیاها؟
اسکلمون کردی؟
چوپان: آخه سفیدا مال منه!
خبرنگار: سیاها مال کیه؟
چوپان:اونا هم مال منه
آره
-خب دوتاشو بردار
برداشتم
-چیزی حس نمیکنی
نه
-حالت خوبه
آره
-خب پس به اون دوتای دیگه اصلا دس نزن برق داره!
(منو بابام موقع تعمیر برق خونه)